کیمیای وجود
فقط اگر در دانشگاه پذیرفته شوم کار تمام است و دیگر هیچ خواسته و آرزویی نخواهم
داشت. فقط اگر فلان ماشین را بخرم دیگر همه چیز حل است و دیگر هیچ نخواهم
خواست. فقط اگر فلان شغل را کسب کنم خیالم راحت می شود و بقیه چیز ها حل
خواهد شد. فقط اگر فلانی پاسخی مناسب به اظهار عشقم بدهد دیگر هیچ نخواهم
خواست. فقط اگر فرزندم در دانشگاه پذیرفته شود کار تمام است و دیگر هیچ
خواسته و آرزویی نخواهم داشت. فقط اگر کسی باشد که در آخر عمر مراقبتم کند
غصه ای نخواهم داشت . . . فقط اگر ... فقط
اگر ... فقط اگر ...
از خود بپرسیم حقیقتا چند بار این را به خود گفته ایم که "فقط
اگر ..." و چند بار این "فقط اگر" ما تحقق یافته ولی احساس رضایتی
در پی اش ظاهر نشده و باز از یک آرزو به آرزوی دیگر جابه جا شده ایم.برای برخی افراد اصلا این سوال پیش نمی آید که چرا آن چیزی
نیستیم که باید باشیم. چون اصلا نمی اندیشند یا شاید نمی خواهند بیاندیشند که چه
هستند یا شاید حتی واهمه دارند که بر این مساله لحظه ای درنگ کنند. برای برخی دیگر
این سوال مطرح می شود. این ها نه مانند گروه اول در بی خبری مطلقند چرا که حس می
کنند جایی از کار ایراد دارد اما همچنان نمی توانند پاسخ پرسششان را بیابند. پس با
همین بی پاسخی عمر را سپری می کنند به امید آن که شاید روزی حالشان بهتر شود.اما دسته سومی نیز وجود دارند که متاسفانه نسبتا قلیل اند و
از آن بدتر نشانه ای را در آن ها نمی توان توصیف کرد که با توجه به آن نشانه ها
بتوان آن ها را بازشناخت. نه ضرورتا دارای مدارک بالای تحصیلات هستند نه ضرورتا
ثروتمند نه ضرورتا فقیر نه ضرورتا ایرانی نه ضرورتا غیر ایرانی. این ها مدت هاست
به این سوال توجه کرده اند و در مسیر یافتن پاسخ جهد می کنند. آن ها می دانند
یافتن پاسخ سوالات معظم نیاز به تلاش و تدبر معظم دارد.در گیر و دار زندگی و در پی خوشی ها و ناخوشی ها گاه لحظاتی
پیش می آید که از خود می پرسیم "مشکل کجاست؟"، "آیا مسیر همین است؟"،
"قرار من با خودم چه بود؟". در پاسخ به این سوال درونی
گاه درمی یابیم که مسیر را غلط رفته ایم و از میانه راه باز می گردیم اما چقدر می
توانیم در مقابل محیط بیرون – والدین، خانواده، دوستان و آشنایان – مقاوت کنیم و راه استاندارد را طی نکنیم. چقدر می توانیم خودمان باشیم و هر
لحظه که احساس کردیم نه این راه به سر منزل مقصود نمی انجامد فی الفور همه چیز را
بگذاریم و برویم بدون آن که بترسیم دیگران چه درباره مان فکر می کنند و یا این که
آینده چه رویش را به ما نشان خواهد داد. از نشانه های آدم ها حقیقتا آزاد این است
که هر لحظه می توانند همه چیز را بگذارند و بروند. اما چند نفر از ما حقیقتا چنین
هستیم؟
حیوانات احتمالا هیچ گاه افسرده – به معنایی که ما دچارش می
شویم – نمی شوند. شاید به این جهت باشد که مقصودی ندارند که اگر به آن نرسند دچار
پریشانی و افسردگی شوند. چیزی هست که در دسترس نیست و این فقدان آن چیز است که ما را
مضطرب می سازد. اگر این نظر صحیح باشد می توان گفت اگر هدفی نبود غصه ای هم نبود،
دلخوری ای هم نبود، احساس عجزی هم نبود.
در مرتبه ای بالاتر آرزو به عنوان هویتی جدید و
تکامل یافته بروز و ظهور می یابد. در ین جا است که می گوییم "من این را می
خواهم"، "من می خواهم چنین و چنان باشم، هر چند می دانم که چنین و چنان نیستم".
معامله ای انجام شده است بی خبریِ حیوانی را داده و خواستن و اراده را ستانده ایم.
هر چند از بی خبری خبری نیست اما از طرف دیگر وجود ما قابلیت جدیدی یافته است و آن
قابلیت اراده کردن و خواستن چیزی است که در مقابل چشمانمان نیست. و این جاست که با
ترس و لرز آشنا می شویم. این جا ست که موفقیت و شکست برایمان مفهوم می یابد. این
جاست که چیزی ورای زنده ماندن می خواهیم.
این سیر مارا به یاد داستانی نمادین نمی اندازد؟ برای خود من این توصیفات ترسیم کننده داستان هبوط
آدم و حوا از بهشت و آغاز زندگی در زمین پس از خوردن میوه ممنوعه است. زمانی که
بدون غصه و بدون تشویش در باغ عدن قدم می زدیم و حتی متوجه عریان بودن خود نیز
نبودیم (یا شاید بودیم اما آن را قبیح نمی دانستیم) نمی دانستیم که رنج چیست چرا
که اصلا آرزویی نداشتیم و شدن آن چیز که نیستیم اصلا برایمان مفهومی نداشت. پس از خوردن
میوه ممنوعه بود که از خواب بیدار شدیم و خود را در زمین دیدیم. آن گاه که دیدیم
که لباس بر تن نداریم و این چنین بود که عرق سرد شرم را برای اولین بار احساس
کردیم. اما تفاوت دیگر این بود که حالا مفهومی به نام آرزو یا اراده در خود می
یافتیم. آرزو یا اراده به یک واقعیت تعلق می گیرد. نمی توان آرزو داشت اما آرزوی
چیزی را نداشت. اما آرزوی چه؟ یک چیز را می دانیم و آن این که آرزوی به آن چیزی
است که وجود ندارد.از این جا انسان ها دو دسته می شوند: گروهی همچنان چشم به
همان زندگی آسمانی شان دارند و حالشان در بهشت را فراموش نکرده اند، و گروهی دیگر
فراموش می کنند که این آرزو ها اشاره به چیزی در عالمی دیگر دارد و مشغول به
روزمرگی می شوند.ظهور مفاهیمی همچون اراده و آرزو همراه با مفاهیم دیگری است
مانند «خوب» و «بد». چه چیز را می خواهیم؟ چه چیز را اراده می کنیم؟ آن چیز که خوب
است. در آسمان ها قبل از هبوط خوب و بد برای ما مفهومی نداشت. این مفاهیم زمانی
ایجدا می شوند که افتراقی می بینیم میان آن چه هست و آن چه باید باشد (یا نباید
باشد). در زندگی آسمانی هر چه باید می بود، می بود پس خوبی منطبق بود بر آن چه فی
الواقع می دیدیم. اما در زندگی زمینی این فضای بین امر واقع و امر بایسته را می
بینیم. همین تمایز میان هست و باید (یا میان هست و خوب) است که چرخ تاریخ را ایجاد
کرده است: برای رسیدن به آن چه خوب است اما نیست مردم، حاکمان، دانشمندان به تحرک
پرداختند و حاصل، تحولات زندگی بشر از ابتدا تا به حال شد.اما باز گردیم به آن دو گروه. آنان که فراموش نکردند که اند،
تلاش می کنند به منزل اولشان باز گردند. اما تنها عده ای قلیل این سفر را با
موفقیت طی می کنند. اما بر آنان که مسیر را طی می کنند چه پیش می آید؟ مطمئن
نیستیم اما یک چیز قطعی است و آن این که حتی در نهایت مقصد آن ها همان بی خبری و
سرخوشی قبل از هبوط نخواهد بود چرا که در این سفر دراز آنان با چیزی به نام اراده آشنا
شدند که پیشتر درکی از آن نداشتند. این انسان در طی سفر زمین به آسمان مجهز به قدرتی
است به نام اراده. اراده ای که متعالی گشته و در خدمت فناپذیری او قرار گرفته است.
و درباره فناناپذیر می توان گفت که الحق به خدای خالقش ملحق شده است.این نوشته را در این بیت کوتاه می توان خلاصه کرد کهاز ره غفلت به گدایی رسیگر به خود آیی به خدائی رسی اما چه کار باید کرد؟ از یک طرف مناسبات زندگی امروز آن
ایده آلی نیست که منتظرش هستیم و ازطرف دیگر آموزه ها و توجیهات مراجع رسمی به
اصطلاح «مذهبی» هم ظاهرا ما را قانع نمی کنند. در این وبلاگ تلاش خواهیم کرد تکنیک
ها به تعبیر مناسب تر «مراسم»ای را معرفی کنیم که ریشه در نظام های عرفانی قدیمی
دارد. هدف این مراسم این است که با بسط خودآگاهی انسان او را به قدرت واقعی اش
مجهز کند. قابلیتی که در زندگی روزمره از آن غافل است. با بسط خودآگاهی انسان او
دیگر همان موجود قبل نیست و می تواند بر خود بر دیگران و حتی بر جهان فیزیکی تاثیر
گذار باشد.نویسنده این وبلاگ به هیچ وجه ادعا ابداع این تمرینات یا
مراسم را ندارد بلکه صادقانه اعلام می کند که ریشه این آموزه ها قدمتی به درازای
تاریخ بشر دارد. نویسنده تنها نقش انتقال آموزه هایی را دارد که خود کارآیی آن را
با تمام وجود درک کرده است. البته بسط خودآگاهی که در متون انگلیسی با عناوینی
همچون “the Great Work” یا “Self Transformation” خوانده می شود فرآیندی زمان بر و دشوار است که محتاج تلاش و وقف خود است. اما
خوشبختانه از طرف دیگر در هر مرحله این کار عظیم آثار متناسب با مراحلی که طی شده
است را کاملا حس می کنیم.به تدریج دستورالعمل تمرینات و مراسم جدیدتر
در این وبلاگ گذاشته خواهد شد.
Call me in telegram @winterkiss
پاسخحذف